سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ESHGH

دو دوست با پای پیاده از جادّه ای در بیابان عبور می کردند.

.بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.

یکی از آنان از سر خشم به دیگری سیلی زد.

دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت:امروز بهترین دوستم به چهره ام سیلی زد.

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند و به آبادی رسیدند.

تصمیم گرفتند که قدری آن جا بمانند و کنار برکهء آب استراحت کنند.

ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد.

نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.

بعد از این که از غرق شدن نجات پیدا کرد روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.

دوستش با تعجّب از او پرسید:بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را روی شن های بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی؟.

دیگری لبخند زد و گفت:وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های بیابان بنویسیم تا بادهای بخشش آن

را پاک کنند.

ولی وقتی کسی محبّتی در حقّ ما می کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد...